اطلاعات کتاب
۱۰%
موجود
products
قیمت کتاب چاپی:
۴۸۰۰۰۰۰ريال
تعداد مشاهده:
۱۱۰۱






سرزمین،سرمایه، ایدئولوژی بازخوانی انتقادی تاریخ حقوق بین الملل

پدیدآوران:
دسته بندی: حقوق بين الملل - كليات حقوق بين الملل

شابک: ۹۷۸۶۲۲۲۲۵۹۶۴۸

سال چاپ:۱۴۰۳/۰۵/۰۲

۳۴۰ صفحه - وزيري (شوميز) - چاپ ۱
موضوعات:
قیمت کتاب الکترونیک: ۲۴۰۰۰۰۰ريال
تخفیف:۱۰ درصد
قیمت نهایی: ۲۱۶۰۰۰۰ ريال

توجه


برای خرید بیش از دو جلد از یک عنوان کتاب‌ چاپی مجد و یا امجد، تخفیف 15 درصد اعمال می‌شود. تعداد را در سبد خرید اضافه کنید.
با خرید هر کتاب الکترونیک مجد، یک کد فعال سازی ساخته و ارائه می‌گردد. چنانچه برای استفاده در دستگاه‌های دیگر، به چند کد نیاز دارید، خرید‌های مجدد از هر کتاب مشمول 50 درصد درصد تخفیف خواهد شد.
کتاب‌های الکترونیکی مجد دارای امکانات یادداشت‌نویسی، علامت‌گذاری و جستجوی پیشرفته است و فقط در سیستم ویندوز رایانه یا لپ‌تاب قابل استفاده می‌باشد.


1.«جهان قدیم»-«جهان جدید»: دیالکتیک کرانمندی و جهانروایی
2. خاستگاه اروپامحوری در حقوق بین الملل
3. «دکترین اشغال» از الهیات مسیحی تا پوزیتیویسم حقوقی
4. «مأموریت متمدن ساز» در جهان «نامتمدن!»
5. اقتصادسیاسی سرمایه داری و حقوق بین الملل
6. خاستگاه و سرشت شیوه ی تولید سرمایه¬داری
7. از استعمارگرایی تا استعمارزدایی در اقتصادسیاسی سرمایه داری
8. نظام برتون وودز و دگرگونی در اقتصادسیاسی حقوق بین الملل
9. نظریه و واقعیت در «حقوق بین الملل سرمایه داری»
10. معماری حقوق بین الملل در گفتمان «زمامداری جهانی»

هر بخش تاریخ جهان، حتی جریان یک روز آن، انبوهی از رخدادها و واقعیت­ها را در خود جای داده و هرکسی اگر بخواهد حتی نگاهش را معطوف به رخدادها و روندهای «مهم سیاسی» (فارغ از حوزه­ی عظیم تاریخ اجتماعی) نماید، مجبور به گزینش است. هرچند این کار از نگاه اخلاق علمی ناروا به نظر می­رسد، اما این گزینش­گری بنیادی­ترین کار همه­ی تاریخ­نگاران است. به همین مناسبت پرسش صحیح این است که این گزینش­گری باید از چه دیدگاهی یا با چه هدفی صورت گیرد؟ تاریخ و به ویژه تاریخ اندیشه در ملاحظات ما درمورد عصر کنونی و تصورات و پیش­بینی­هایمان در مورد آینده پیوسته حضور دارد. درواقع، اختلاف­نظر پیرامون حال و آینده ریشه در درک متفاوت از تاریخ دارد. به تعبیر ارنست نولته یکی از وظایف تاریخ­نگاری این است که پیش­زمینه­ی ناروشن را برجسته کند و اذهان را متوجه آن سازد.


کتاب حاضر نه ادعا و نه بنای آن را دارد که تاریخ جهان را (که در هرحال با موضوعات بین­المللی در آمیخته است) با درنظر گرفتن تمام رویدادهای آن مورد بررسی قرار دهد، چرا که این کار هم نیازمند بررسی دقیق تاریخی و هم بررسی اختلاف­نظرهای تاریخ­نگاران پیشین است و مضاف بر آن هزاران صفحه به درازا می­کشد. اما همانطور که پیش­تر بیان کردیم، وظیفه­ی اصلی تاریخ­نگار یا سایر پژوهشگران این است که با گزینش­گری روشمند، ردّ پای تاریخ را در پدیده­های معاصر بیابد و نقاطی را برجسته سازد که لازمه­ی درک جامع پدیده­های امروزین است. کتاب حاضر نیز درصدد است تا همین نقاط ناروشن و بحران­ساز تاریخ تطور حقوق بین­الملل را برجسته نماید. البته با این قید اساسی که نه تمامی جنبه­های تاریخ حقوق بین­الملل و نه تمام ابعاد و شاخه­های این رشته، موضوع بحث این کتاب نیست. حقوق بین­الملل از زمان تکوین تا به امروز به انحاء مختلف و بنا بر اقتضائات روزگار خود متحول شده و توسعه یافته است. آنچه امروز به نام حقوق بین­الملل می­شناسیم مجموعه­ای درهم تنیده و پیچیده از قواعد، اصول، هنجارها و ابتکارهای گوناگونی است که بنا دارد گسترۀ عالم و روابط میان دولت­ها، سازمان­ها و سایر ذینفعان این پهنه را نظم و نسق بخشد. از این رو، کتاب پیش­رو با فرض این که نگرش­ها به تاریخ به­طور عام و تاریخ حقوق بین­الملل به­طور خاص، به تعداد مبادی نظری و روش­های تاریخ­نگاری و تاریخ­پژوهشی متعدد و تکثر است، قصد دارد با روش و رهیافت انتقادی نقاطی را رصد کند که در ادبیات «جریان اصلی» حقوق بین­الملل پنهان شده است؛ یعنی تاریخ استعماری نظم بین­المللی و ضرورت­های غیرقابل انکار نظام سرمایه­داری که نه­تنها در فرض این پژوهش، از اصلی­ترین عناصر برسازنده­ی نظم بین­المللی بوده است، بلکه تاریخمندی پدیده­های معاصر حقوق بین­الملل را نیز نادیده می­گیرد. همچنین کتاب حاضر بنا ندارد جنبه­های مثبت و قابل اتکای حقوق بین­الملل را که به نحوی صدای بی­صدایان عالم برای به رسمیت­شناخته شدن است، نادیده بگیرد و به کلی حقوق بین­الملل را به ابزار قدرت فروکاهد. نگارنده بر این نکته صحه می­گذارد که حقوق بین­الملل با تمامی ایرادها و ناتوانی­هایش بسیاری از عرصه­های کنش­مندی دولت­ها و روابط میان آنها را انتظام بخشیده است. با این حال، واقعیت دنیای امروز با تمام مصائب و بحران­هایش نه از عدم خلق شده است و نه در اکنون منجمد خواهد ماند، بلکه بسیاری از بحران­های موجود در علوم انسانی به­طور عام، و حقوق بین­الملل به­طور خاص، ریشه در ساختارهای تاریخمند دارد و شناخت صحیح این ساختارها و ریشه­های تاریخی، درک ما از حقوق بین­الملل را به دور از اکنون­زدگی و پذیرش صرف وضع موجود برمی­سازد. نادیده گرفتن نگاه تاریخی سبب می­شود راه­حل تمام نابرابری­ها و بی­عدالتی­های ساختاری در نظام بین­المللی در راهکارهای متکی بر «حل مسأله» جستجو شود. درحالی که بررسی تاریخی شکل­گیری، توسعه و جهانشمولی حقوق بین­الملل نشان می­دهد نابرابری مادی، بی­عدالتی ساختاری و توزیع ناموزون ثروت و قدرت در سطح بین­المللی ریشه در پدیدارها و مفاهیمی دارد که از آغاز تا امروز، نظم حقوقی بین­المللی را برساخته است.


جورج ابی­صعب، حقوقدان برجسته­ی مصری و یکی از آبای مؤسس «رویکرد جهان­سوم باور به حقوق بین­الملل» بر این عقیده است که حقوقدان بین­المللی می­بایست به «پراکسیس اجتماعی» (یعنی کنشی ارادی که براساس آن یک نظریه یا فلسفه بدل به کنش اجتماعی فعال می­شود) مبادرت ورزد. وی سه مرحله یا مؤلفه را برای تحقق پراکسیس اجتماعی در عرصه­ی انتقادی حقوق بین­الملل پیشنهاد می­کند که مرحله­ی نخست آن شامل فعالیتی است کاملاً فکری از طریق تحلیل انتقادی ساختارهای حقوق بین­الملل، چگونگی توسعه­ی این نظام و استفاده و سوءاستفاده از قواعد آن، و سپس مفهوم­پردازی و پیکربندیِ برآیند حاصل از این فعالیت فکری. به نظر وی حقوقدان بین­المللی می­بایست از طریق شالوده­شکنی، نشان دهد که «قواعد و نهادهای موجود، بازنمایی­کننده­ی منافع و ارزش­هایی است که در بسیاری از موارد تعصبات و بی­عدالتی­های ریشه­دار را پنهان می­کند». نگارنده در این کتاب قصد دارد این فعالیت فکری در خوانش انتقادی حقوق بین­الملل را تا حد امکان به انجام رساند.


طبق تعریفی کلاسیک و عموماً پذیرفته شده «حقوق بین­الملل مجموعه هنجارهایی است که حقوق و تکالیف دولت­ها را در روابط متقابلشان با یکدیگر تنظیم می­نماید». هر محقق حقوق بین­الملل در برخورد با این تعریف فنی و فرمالیستی به سرعت به نتایج آشکاری دست می­یابد: دولت­ها در عرصه­ی حقوق بین­الملل واجد حقوق و تکالیفی هستند، این حقوق و تکالیف در هنجارها، قواعد و اصول حقوق بین­الملل متبلور شده است، روابط متقابل دولت­ها براساس این هنجارها تنظیم می­گردد و بالطبع اختلافات موجود میان آن­ها نیز با توسل به همین قواعد حل و فصل خواهد شد. براساس این روایت فرمالیستی از منظر «جریان اصلی» حقوق بین­الملل پرسش­هایی قابل طرح است: آیا می­توانیم با اتکای بر این تعریف فرمالیستی و بدون خروج از دامنه­ی سیستم حقوقی بین­المللی به درکی همه­جانبه و عمیق از ساختارهای حقوق بین­الملل برسیم؟ آیا می­توانیم نقش سیاست را در توسعه­ی هنجارهای حقوقی بین­المللی نادیده بگیریم و با نگاهی درون سیستمی و با توسل صرف به قواعد حقوقی بین­المللی از پس بحران­های فزاینده­ی بین­المللی برآییم؟ اگر چنین است پس علت ناکارآمدی حقوق بین­الملل در حل بحران­های متعددی از جمله آلودگی زیست محیطی، نقض گسترده­ی حقوق بشر، انفجار جمعیت، بیماری­های واگیردار، تشکیلات جهانی مواد مخدر، نبردهای قومی و فرقه­ای، جنگ­های خونبار نیابتی، تهدید اتمی بالفعل و یکجانبه­گرایی را در کجا می­توان یافت؟ اگر بپذیریم که قواعد و هنجارهای حقوقی در حل بحران­های دنیای مدرن ناکارآمداند، آیا نمی­توان به این نتیجه رسید که ارائه­ی راه­حل براساس همین قواعد، منجر به بازتولید مسائل و مشکلات گذشته می­گردد؟


تردیدی نیست که «سیاست» و «روابط قدرت» در تکوین و توسعه­ی بخشی از قواعد حقوق بین­الملل نقشی بنیادی داشته­ است. با این فرض برای درک تاریخمندی قواعد موجود از یک­سو، و بحران­های ریشه­دار از سوی دیگر، بررسیِ بنیان­های نظری، تاریخی و هنجاری برای درک حقوق بین­الملل «آنگونه که آن را می­شناسیم»، ضروری است. چنین پژوهشی با در نظر گرفتن دو عنصر سیاست و روابط قدرت بی­تردید باید به فراسوی نظم موجود حرکت کرده و با نگاهی از بیرون به نظام حقوقی بین­المللی عناصر و پدیده­های تأثیرگذار بر تاریخ تطور حقوق بین­الملل را بررسی کند. همچنین، مناسبات سیاسی و ساختارهای قدرت اولاً، در خلأ و خارج از نظمی مستقر و مادیت­یافته قابلیت بررسی ندارد و ثانیاً، مناسبات و ساختارهای موجود بدون نظریه یا روایت کلان در زیست­جهان و زیست­زمان مستقر، امکان ریشه­یابی و معنامندی نظری ندارد. از این رو، دو پدیده یا مفهوم اساسی در تاریخ معاصر یعنی «مدرنیته» و «سرمایه­داری» را به­عنوان مفاهیمی خارج از سیستم حقوقی اختیار نموده و در بستر تاریخیِ این مفاهیم به توضیح ساختار حقوق بین­الملل خواهیم پرداخت.


نظام سرمایه­داری از زمان تکوین تا امروز بنا به ضرورت­های ذاتی خود تمام شئون حیات اجتماعی را درون هاضمه­ی خود مستحیل کرده است. ساختارهای اجتماعی داخلی، مناسبات انسانی، نظام دولت­مداری، روابط بین­المللی، سنت­های فرهنگی، ساختارهای حقوقی و ... همگی در مناسبات بازار حک شده­اند و  براساس قوانین ذاتی بازار نظم و نسق یافته­اند. حقوق بین­الملل نیز به­عنوان عنصر انتظام­بخش روابط بین­الملل، نقشی مرکزی در تحرک تاریخی سرمایه­داری ایفا نموده و بسیاری از مناسبات ذاتاً سرمایه­داری را در قالب اصول و قواعد حقوقی صورتبندی نموده است. هرچند ظهور حقوق بین­الملل ریشه در شکل­گیری موجودیت­های سرزمینیِ واجد حاکمیت داشت، اما زایش جنبش مدرنیته و متعاقباً تحکم «خرد ابزاری»، به­مثابه فرم غالب عقلانیت اجتماعی، مسیر توسعه­ی حقوق بین­الملل براساس مناسبات اجتماعی سرمایه­داری را تسهیل و تقویت نمود.


نظام سرمایه­داری برای رشد و تقویت خود نیاز به دسترسی به بازارهای جدید، نیروی کار ارزان، مواد اولیه و سایر لوازمی دارد که جز با سلطه­ی امپریالیستی، به لحاظ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی حقوقی مرتفع نمی­گردد. نسبت این پدیده با حقوق بین­الملل در این است که «امپریالیسم» می­تواند ماهیت و جوهر روابط میان کشورها را توضیح دهد. به عبارت دیگر، «امپریالیسم» فی­نفسه مفهومی حقوقی نیست و نمی­توان از روش­های فنی حقوقی برای توضیح آن بهره برد، منتها از آن­جایی که می­توان «امپریالیسم» را به­عنوان منطق حاکم بر روابط میان دولت­های سرمایه­داری دانست و ماهیت روابط بین­الملل را از طریق آن توضیح داد، به­عنوان ابزاری تلقی می­گردد که هرچند خارج از دنیای مفهومی حقوق است اما بسیاری از فرایندها، قواعد و نهادهای حقوقی را قابل فهم و توضیح می­کند. از این رو می­توان یکی از نگره­های اصلی رهیافت انتقادی به حقوق بین­الملل را از زبان سوزان مارکس این چنین بیان کرد: «حقوق بین­الملل به­عنوان ابزار ایدئولوژیک برای امپریالیسم عمل می­کند و تا جایی که روابط سلطه را ایجاد و پایدار نموده، در خدمت امپریالیسم بوده است».


هرچند، با نگاهی به تاریخ قرون اخیر در می­یابیم که مسائلی همچون گسترش سرزمینی، سلطه قدرتمندان بر ضعیفان و تشکیل امپراتوری­ به­عنوان اصلی­ترین ویژگی­های امپریالیسم، همیشه وجود داشته است. اما چه تفاوتی میان گسترش سرزمینی در دوران پیشاسرمایه­داری و گسترش امپریالیستی در دوران سرمایه­داری وجود دارد؟ چه عواملی سبب شده است که گسترش سرزمینی در دوران سرمایه­داری منجر به چنین تغییرات وسیعی در روابط دولت­ها گردد؟ گسترش امپریالیستی در قرن­های گذشته عمدتاً به منظور گرفتن خراج، دزدی دریایی، اسارت بردگان و تشکیل مستعمرات بوده است اما گسترش امپریالیستی در دوران سرمایه­داری، در مسیر شیوه­ی تولید جدید و در ارتباط با ماهیت و نیازهای یک سرمایه­داری در حال تحول بوده و نهایتاً اقتصاد و جوامع تحت سلطه در جهت تأمین الزام به انباشت سرمایه در مرکز، تبدیل و تطبیق داده می­شوند. پرسش اساسی­تر اما این است که این شیوه­تولید جدید چگونه و تا چه حد در منطق روابط میان دولت­ها اثرگذار بوده است و این منطق جدید تا چه اندازه معطوف به تنظیم قانونمند روابط میان دولت­ها  براساس شیوه­ی تولید سرمایه­داری بوده است؟


علاوه بر این شیوه­ی تولید جدید به­عنوان «زیرساخت» مناسبات اجتماعی، نمی­توان مبانی فکری که در بطن فرهنگ سیاسی کشورهای غربی جای گرفته و به تعبیر مارکس «روساخت» مناسبات اجتماعی را برساخته است نادیده گرفت.


با این وصف می­توان مبانی فکری فرهنگ سیاسی غرب در زیست­زمان مدرن را در اندیشه­ی سیاسی و اقتصادی «لیبرالیسم» جستجو کرد. اندیشه­ی لیبرالیستی انسان را صاحب اختیار کامل، تأثیرپذیر، تغییرپذیر و متأثر از آموزش می­داند و بر این عقیده استوار است که انسان فطرتاً موجود نیک­نفسی است که اگر آموزش نبیند یا آموزش بد ببیند دچار وضعیت بد می­گردد. بنابراین توجیه بسیاری از جنگ­ها و اقدامات سرکوبگرانه دولت­های غربی در شرق را می­توان در این مبانی فکری جست. این اقدامات جنگی برای آموزش و بهسازی جوامع لازم است؛ از این رو دولت­های غربی با تکیه بر همین مبانی لیبرالیستی و با تأکید بر تفاوت­های ملل شرق و غرب، تأمین لوازم آسایش و به­روزی کشورهای حاشیه­ای را بهانه­ای برای مداخله در امور داخلی آن ملت­ها قرار داده و به اصطلاح «مأموریت متمدن­کننده» را به پیش رانده­اند. همین مبانی فکری به زایش بسیاری از دکترین­های سیاسی و حقوقی در عالم حقوق بین­الملل نیز منجر شد: دکترین­های حاکمیت، نظام قیمومت، اصل ثبات مرزها، ارتقاء دموکراسی، حقوق بشر، حق تعیین سرنوشت، مداخله­ی بشردوستانه، دفاع مشروع پیش­گیرانه و ... . این دکترین­ها درکنار ایدئولوژی «متمدن­سازی»، نه­تنها مداخلات دولت­های امپریالیست در کشورهای جهان سوم را توجیه می­کند بلکه بستری را فراهم می­نماید که استعمار نوین را با پنهان کردن در لفافه­ی حقوقی گسترش دهد. فلذا می­توان این فرض را مطرح کرد که محتوای حقوق بین­الملل از طریق روابط اجتماعی امپریالیسم فراهم شده است و به­تعبیری «حقوق بین­الملل بدون امپریالیسم امکان وجود نمی­یافت».


آنتونی آنگی به­عنوان یکی از حقوقدانان مکتب انتقادی «جریان جدید» در حقوق بین­الملل، معتقد است استعمارگرایی نقشی مرکزی در تکوین حقوق بین­الملل و دکترین حاکمیت داشته است. وی برای اثبات این استدلال بر خطابه­ی «مأموریت تمدن­ساز» تمرکز می­کند که به­عقیده­ی وی بخش جدایی ناپذیر پروژه­ی امپریالیسم بوده است. فرض اولیه­ی این مأموریت بر تفاوت اساسی میان اروپاییان و غیر اروپاییان، اسپانیایی­ها و هندیان، جوامع متمدن و غیرمتمدن، استوار است. این تفکیک­ها نقشی قاطع در روابط بین­المللی معاصر ایفا نموده است: تفکیک و تفاوت میان توسعه یافته و در حال توسعه، پیشامدرن، مدرن و معاصر، و متمدن و بربر. آنگی از این دوگانه­انگاری مستقر در مناسبات بین­المللی نتیجه می­گیرد که این «مأموریت تمدن­ساز» این دوگانگی­ها را حفظ می­کند و برای هم­آوردن این شکاف، حقوق بین­الملل را با ماهیتی پویا در راستای صورت­بندی حاکمیت شکل می­دهد.


همانطور که پیش­تر بیان شد، نگارنده در این کتاب برای بسط این مفروضات، استدلال­های خود را بر پایه­ی «رهیافت انتقادی» طرح می­نماید. با این توضیح که در رهیافت انتقادی مبنای کار عبور از  فورمالیسم حقوقی است که در آن قواعد حقوقی واجد تعیّن و قطعیت هستند. در مقابل بنا بر رهیافت انتقادی «پدیدار حقوقی» بربنیان تضاد میان دولت­ها مورد تفسیر قرار می­گیرد و قواعد حقوقی واجد عدم قطعیت و عدم تعیّن هستند. به­علاوه در این رهیافت، «انتقاد» علاوه بر تحلیل درون­سیستمی حقوقی، به شاخص­هایی خارج از سیستم حقوقی از جمله سیاست، روابط قدرت و جامعه­شناسی نظر دارد و برآن است تا با تحلیل رویه­ی تابعان حقوق بین­الملل و اتکای بر روش «ماتریالیسم تاریخی»، فرایند وضع و اجرای قواعد حقوقی را از منظر اراده­های مسبوق به روابط قدرت مورد تحلیل قرار دهد. از این رو، کاربرد چنین روشی ناگزیر به مطالعه­ای میان­رشته­ای می­انجامد و نگارنده برای توضیح حقوق بین­الملل ضمن خروج از دایره­ی منابع شکلی حقوق بین­الملل، دو مفهوم بنیادین در تاریخ مدرن، یعنی «تمدن مدرن» و «نظام سرمایه­داری» را به­عنوان شاخص­های خارج از سیستم حقوقی اختیار نموده و برمبنای آن­ها به بازخوانی فرایند تطوّر حقوق بین­الملل خواهد پرداخت.


با عنایت به این توضیحات، کتاب حاضر با تکیه بر سه منطق؛ یعنی «منطق سرزمینی»، «منطق سرمایه» و «منطق ایدئولوژی» تاریخ تطور حقوق بین­الملل را مورد بررسی قرار خواهد داد:


منطق سرزمینی با تکیه بر قلمروی­شدن حاکمیت دولت­ها، تعیین مرزها، تحدید جنگ­ها میان موجودیت­های واجد حاکمیت و نهایتاً استقرار «نظم و قانون» در سرزمین­های اروپایی و سرزمین­های استعماری، مراحل زایش و استقرار نظم حقوقی بین­المللیِ اروپامحور را توضیح می­دهد. منطق سرمایه برپایه­ی اصول ذاتی حاکم بر مناسبات سرمایه­داری همچون مالکیت خصوصی، سودخواهی، سوداگری، ضرورت انباشت سرمایه و نظام تقسیم کار بین­المللی راه خود را به عصر استعمار گشود و متعاقباً با «جهانی­سازی» سرمایه و جملگی پیامدهای مترتب بر آن، منطق سرمایه­داری را در بطن مناسبات بین­المللی مستحیل ساخت. منطق ایدئولوژی نیز با اتکای بر روایت­های ایدئولوژیکی مختلف، سعی در توجیه مداخلات قدرت­های بزرگ اروپایی در سرزمین­های «ماورای بحار» داشت. در طول فرایند تطور حقوق بین­الملل ایدئولوژی­های توجیه­کننده­ی مناسبات نابرابر و ناعادلانه­ی بین­المللی در چارچوب دکترین­های حقوقی، سیاسی و اقتصادی مختلف راه خود را به استدلال­سازی­های حقوقدانان و مآلاً شکل­گیری قواعد حقوق بین­الملل گشود. از ایدئولوژی­های مبتنی بر تفاوت نظیر «متمدن-نامتمدن» و «شرق-غرب» تا «توسعه­یافته-درحال­توسعه» و «لیبرال-تمامیت­خواه»، به اعتبار رهیافت انتقادی، در خدمت توجیه مناسبات قدرت در روابط میان دولت­ها تولید و بازتولید شد.


بنابر مسائل پیش­گفته، نقطه­ی عزیمت برای بحث در باب تاریخ تطور حقوق بین­الملل، آغاز مدرنیتۀ غربی و تمامی لوازم و مقتضیات آن است. همانطور که به تصدیق اهل نظر، مفهوم «حاکمیت» و «نظام سرمایه­داری» محصول مدرنیته است، بنابراین، می­توان نقطه­ی شروع تحرک تاریخی سرمایه و تطور حقوق بین­الملل مدرن را از زمان تکوین مدرنیته یا ظهور جنبش روشن­نگری در نظر گرفت. به این اعتبار می­توان گفت عصر مدرن، دوران گذار از تئوسانتریسم (الهیات­محوری) قرون­وسطی به آنتروپوسانتریسم (انسان­محوری) مدرن، دوران گذار از همگانیت مسیحی­بنیاد به عصر سلطه­ی حاکمیت­های سرزمینی و دوران گذار از نظام فئودالیسم به نظام سرمایه­داری است. از این رو، کتاب حاضر در سه بخش بحث خود را ادامه می­دهد:


بخش نخست در پی بررسی خاستگاه و فرایند تطور حقوق بین­الملل و سیطره­ی اروپامداری در این نظم حقوقی است. این بخش با هدف اثبات چند فرضیه به پیش می­رود: نخست اینکه، حقوق بین­الملل مدرن با شکل­گیری دولت­های سرزمینی واجد حاکمیت و فراروی از نظم سنّتی قرون وسطایی شکل می­گیرد. دوم اینکه، نظام حقوق بین­الملل مدرن درچارچوب «قانون عمومی اروپا» و «نظام توازن قوا»ی اروپایی نظم و نسق می­یابد. سوم اینکه، تفکیک و تمایز تمدنی میان «غرب» و «دیگری» غیرغربی که با سلطه­ی اندیشه­ها و مکاتب مدرن غربی برقرار می­شود، به­ویژه در دوران سلطه­ی پوزیتیویسم نقشی اساسی در توسعه­ی قواعد و ادبیات حقوق بین­الملل ایفا می­نماید. هرکدام از این فرضیات البته نتایج متعددی را در فرایند تکوین و توسعه­ی حقوق بین­الملل به بار آورده است، از جمله تحدید جنگ میان تابعان اصلی حقوق بین­الملل یعنی دولت­ملت­های اروپایی و متعاقباً ایجاد نهادهایی همچون «بی­طرفی» و «معاهدات صلح»، توسعه­ی دکترین «اشغال» در حقوق بین­الملل و مآلاً توجیه تصاحب و استعمار «جهان غیراروپایی»، شکل­گیری مفهوم «حاکمیت» در چارچوب «قانون عمومی اروپا» و فرایند استعمارگرایی، آزادی تجارت و دریانوردی، تقسیم جهان میان ملل به­اصطلاح متمدن اروپایی و خلق معاهدات نابرابر، نظام کاپیتولاسیون، نظام سرپرستی و نظام قیمومت و توسعه­ی استاندارد تمدن هم به­مثابه معیار ورود به حلقه­ی ملل متمدن و هم به­عنوان مبنایی برای رفتار متفاوت ذیل حقوق بین­الملل.


 بخش دوم، با تکیه بر خاستگاه و فرایند توسعه­ی نظام سرمایه­داری، به توضیح نسبت میان حقوق بین­الملل و سرمایه­داری می­پردازد. در این بخش علاوه بر بررسی خاستگاه، سازوکار و نتایج حاصل از استقرار شیوه­ی تولید سرمایه­داری، به بررسی فرایند استعمارگرایی برپایه­ی نظام تقسیم کار جهانی و ضرورت انباشت بی­پایان سرمایه خواهیم پرداخت. با این وصف، فرایند استعمارگرایی که با سلطه­ی اروپا بر منظومه­ی حقوق بین­الملل همراه بود، با اتکای بر شیوه­ی تولید سرمایه­داری به جهانی­سازی این شیوه­ی تولید و انباشت ثروت و قدرت غرب کمک شایانی کرد. در این بخش، فرایند استعمارزدایی و ظهور دولت­های تازه­استقلال­یافته نیز در ادامه­ی همان مسیر قبلی مورد تحلیل قرار می­گیرد؛ با این پیش فرض که سیطره­ی تمدن غربی و شیوه­ی تولید سرمایه­داری در دوران استعمارزدایی نیز با ابزارها و تکنیک­های حقوقی جدید، بازتولید می­گردد و پروژه­ی استقرار نظم نوین اقتصادی توسط این دولت­ها، نه­تنها به شکست می­انجامد بلکه امکان جدیدی را برای انباشت سرمایه براساس ایده­ی «توسعه­ی اقتصادی» فراهم می­کند. شکل­گیری نظام برتون­وودز و نهادهای متولی جهانی­سازی یعنی بانک جهانی، صندوق بین­المللی پول و موافقتنامه­ی عمومی تعرفه و تجارت در چارچوب تحلیل حاضر، به ابزارهایی برای جهانی­سازی شیوه­ی تولید سرمایه­داری و ادغام دولت­های تازه­استقلال­یافته در بازار جهانی بدل می­شود. بخش دوم، همچنین به بررسی نظریه­ی غالب نظام حقوقی بین­المللی یعنی لیبرالیسم پرداخته و برای نقد و فراروی از این نظریه، هم به بررسی دیدگاه مارکسیستی حقوق بین­الملل می­پردازد و هم نظریه­های «جهان­سوم­گرایی» و «جریان جدید» را به­مثابه امکان­های بدیل برای تغییر نگرش نسبت به حقوق بین­الملل طرح می­نماید.


در بخش سوم، ایده (یا ایدئولوژی) «زمامداری جهانی» در معماری حقوق بین­الملل مورد بررسی قرار می­گیرد. این ایده که بر پایه­ی دو مفروض اساسی سرمایه­داری متأخر یعنی «انباشت منعطف سرمایه­» و «لیبرال دموکراسی» استوار شده است، به اصلی­ترین شیوه­ی اداره­ی نظام حقوقی بین­المللی تبدیل می­شود. «مدرن­سازی» و «لیبرال­سازی» نظام دولت­مداری در جهان جنوب در چارچوب معماری صلح و امنیت بین­المللی و نیز سلطه­ی الگوی سیاسی، اجتماعی و اخلاقی «لیبرال دموکراسی» و «حقوق بشر غربی» از یک­سو، و ادغام دولت­ها در بازار جهانی و انباشت منعطف سرمایه بر پایه­ی «نظام بدهی فراملی»، جریان آزاد سرمایه­گذاری خارجی و قدرت­گیری طبقه­ی سرمایه­دار فراملی از دیگر­سو، به اصلی­ترین اهداف هژمونی نئولیبرال و جهان تک­قطبی پساجنگ سرد بدل می­شوند. در این چارچوب، ایدئولوژی زمامداری جهانی، نه به­عنوان امکانی بدیل برای مواجهه با بحران­های بین­المللی، بلکه به مثابه توجیهی برای چندپارگی حقوق بین­الملل، یک­جانبه­گرایی قدرت­های غربی و وجهه­زدایی روندهای قاعده­گذاری در حقوق بین­الملل (به دلیل از میان برداشتن مرز میان سپهر عمومی و خصوصی) عمل می­کند.