اطلاعات کتاب
۱۰%
موجود
products
قیمت کتاب چاپی:
۳۷۰۰۰۰۰ريال
تعداد مشاهده:
۱۵۵۳






نسل زدایی فرهنگی

دسته بندی: حقوق بشر - حق بر امنيت، آموزش و فرهنگ

شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۹۳۲۱۸۲

سال چاپ:۱۳۹۳/۱۰/۰۱

۲۶۴ صفحه - وزيري (شوميز) - چاپ ۱

سفارش کتاب چاپی کلیه آثار مجد / دریافت از طریق پست

سفارش کتاب الکترونیک کتاب‌های جدید مجد / دسترسی از هر جای دنیا / قابل استفاده در رایانه فقط

سفارش چاپ بخشی از کتاب کلیه آثار مجد / رعایت حق مولف / با کیفیت کتاب چاپی / دریافت از طریق پست

     
1- مفهوم فرهنگ _ جنبه هاي مادي فرهنگ
2- سابقه طرح مسئله ژنوسيد
3- پيشينه ژنوسيد فرهنگي
4- مسئوليت دولتها در قبال حمايت از فرهنگ
5- مباني فلسفي - سياسي
6- كرامت انساني مقتضي حمايت كيفري از فرهنگ
7- حقوق بشر و حمايت از فرهنگ
8-بناي جرمشناختي
9 - بوميان آمريكا ،بوميان استراليا ، بوميان تايوان
10- .....

هستی؛ مفهومی است که برای جمع معنی خاص دارد. یک فرد با مرگ حیاتش به پایان می­رسد امّا حیات یک جمع مانند یک گروه اقلیت در موجودیت افراد آن نیست. مرگ فیزیکی اعضا نمی­تواند موجب نابودی گروه شود هرچند به سلامت آن ممکن است آسیب برساند. یک گروه اقلیت حیات دیگری نیز دارد که به هویت جمعی مربوط است و در قالب زبان، مذهب، حس مشترک تاریخی و سرنوشتی مشترک متجلی می­شود؛ بدون این حیات می­توان گفت اعضای گروه زنده است ولی خود گروه زنده نیست. کنوانسیون 9 دسامبر 1948 (ممنوعیت و مجازات ژنوسید) سازمان ملل متحد، از بین بردن اعضای این گروه را ممنوع و قابل مجازات دانسته اما حیات دومی که از آن بحث شد و به عبارتی برای حفظ حیات گروه به طور جمعی مهم­تر از وجود فیزیکی اعضا است مورد حمایت بین­المللی و به طور خاص حقوق بین­الملل کیفری قرار نگرفته است، در صورتیکه حقوق و به طور خاص رشته حقوق کیفری وظیفه حمایت از ارزش­ها از جمله فرهنگ را بر­ عهده دارد. البته لزوم حمایت کیفری بین­المللی از فرهنگ­ها توسط برخی از نویسندگان بین­المللی مورد شک می­باشد.


دولت­های سلطه ابتدا برای نابودی یک قوم دست به نابودی فرهنگی آن ملت می­زنند که فرهنگ اقلیت را در فرهنگ اکثریت ذوب کنند، اگر موفق به این امر نشدند دست به نسل­زدایی فیزیکی می­زنند. رافائل لمکین حقوقدان لهستانی و واضع عنوان ژنوسید در طرح پیشنهادی کنوانسیون 1948 به پنج مورد که اقدامات موسوم به ژنوسیدفرهنگی ( نسل­زدایی فرهنگی ) هستند اشاره کرده است: 1- انتقال اجباری کودکان به سایر گروه­های انسانی 2- تبعید سیستماتیک و اجباری افرادی که نماینده گروه تلقی می­شوند 3 - منع کاربرد زبان گروه اقلیت حتی در مکالمات خصوصی و انفرادی 4 - نابودی سیستماتیک کتب منتشره به زبان گروه اقلیت  5 تخریب سیستماتیک یادبودهای تاریخی و مذهبی.


مواردی از رویه دادگاه­های بین­المللی و کمیته­های مجمع عمومی سازمان ملل برای شمول ژنوسید و ضرورت جرم­انگاری ژنوسید فرهنگی وجود دارد، مثلاً کمیته ششم مجمع عمومی (کمیته حقوق) به تفصیل به این امر پرداخته و نهایتاً نتیجه می­گیرد چنانچه برای این عمل مجازاتی تعیین نشود منجر به نسل­زدایی جسمانی می­شود و یا مثلاً ماده(6) اساسنامه محکمه نظامی نورمبرگ در یک تفسیر موسع هر گونه عملی را که مانع از مشارکت کامل یک فرد در زندگی ملی وی شود ژنوسید دانسته است. در کنوانسيون­های چهارگانه ژنو نيز ممنوعيت نابودی آثار و بناهای تاريخی و مذهبی که جزء فرهنگ و هویت جوامع می باشد به ­صراحت آمده است؛ نمونه بارز آن نابودی مساجد مسلمانان بوسنی توسط صرب­ها می­باشد.


هویت، شرط لازم زندگی اجتماعی است و بدون چارچوبی برای تعیین هویت اجتماعی، انسانها نمی­توانند به صورتی معنادار و پایدار با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. در واقع بدون هویت اجتماعی، جامعه­ای وجود نخواهد داشت. بنابراین بحران هویت و معنا، زندگی اجتماعی را به صورتی جدی مختل خواهد کرد و افراد و گروهها ناچارند این بحران را حل کنند، بی­گمان بازسازی هویت تنها راه انجام این مهم است. فرهنگ را می­توان مهمترین مؤلفه هویتی دانست. افراد و گروهها با توسل به اجزا و عناصر فرهنگی هویت می­یابند. زیرا، این اجزا و عناصر توانایی چشمگیری در تأمین نیاز انسانها به ممتاز بودن و ادغام شدن در جمع دارند. به عبارت دیگر، فرهنگ هم تفاوت­آفرین است و هم انسجام­بخش. هر شخص، هنگامی که زندگی را به شیوه خاصی سازمان می­دهد، در واقع خود را در چارچوب دنیایی قرار می­دهد که به واسطه مرزها و تفاوت­های فرهنگی از دنیاهای دیگر جدا می­شود. هویت ملی نه­تنها شامل مکان، بلکه شامل مسئله­ای به نام تاریخ می­باشد. تاریخ، حافظه ملی را می­سازد و راهی را برای موقعیت­یابی افرادی فراهم می­کند که هویت خود را درون جامعه تاریخی سهیم می­سازند. تاریخ به کسی هدیه نمی­شود اما در معرض تعبیر تازه و حتی خطر است. برای مثال، امروزه می­توان پی­برد که استرالیا برخلاف تصورات قبلی با کشف اروپا پدید نیامده است. آنها فرهنگ­ بومی و شیوه­های زندگی چندین هزار ساله داشته­اند؛ فعالیت و تلاش افراد بومی، سرزمینی را تشکیل داده بود که طمع مهاجران اروپایی را برانگیخته بود. تاریخ استرالیا، امروزه بیانگر مصیبت، تخریب، نابودی و تراژدی انسانی می­باشد. جزئیات این تاریخ ممکن است مورد بحث باشد اما نمی­توان کلیت آن را تکذیب یا انکار کرد.


میراث فرهنگی بخش جدایی­ناپذیر و بنیادین هویت فرهنگی و ملی است و این نیاز به حفظ هویت فرهنگی افراد، گروهها و بشریت است که حفاظت از میراث فرهنگی را توجیه می­کند. با در نظر گرفتن این مهم حفظ میراث فرهنگی تنها یک کار پسندیده نیست، بلکه حفظ آن، محور حفظ هویت فرهنگی است. کامنکا[1] در خصوص اهمیت حس هویت فرهنگی برای همه ما به عنوان افراد، گروه یا بشریت و نقش میراث فرهنگی در ساخت این هویت می­گوید: « ... اهمیت حس هویت برای ابناء بشر - که پیشرفت­های مادی چیزی به آن نیفزوده ولی به وسیله عرف­ها، سنت­ها، همگونی­های تاریخی، مذهب و... غنی شده - از آن­روست که این حس هویت برای اغلب انسانها لازمه کرامت و اعتماد به نفس بوده، یعنی همان ارزش­هایی که تا حدی مبنای مفهوم حقوق بشر است. »[2]


یک نوزاد انسان، بی­فرهنگ پای به جهان می­گذارد، سپس رفتار، نگره­ها، ارزش­ها، آرمان­ها و باورهایش سخت زیر نفوذ فرهنگی قرار می­گیرد که از هر سو او را در میان گرفته است. درباره قدرت و نفوذ فرهنگ بر روی انسان هرچه بگوییم کم گفته­ایم. فرهنگ چندان نیرومند است که می­تواند جلو انگیزش جنسی را بگیرد و موجب «پاکدامنی» پیش از زناشویی شود و یا کسی را وادار کند که برای همه عمر سوگند پارسایی بخورد. فرهنگ می­تواند کسی را از گرسنگی بکُشد در حالیکه غذا فراهم باشد، زیرا برخی خوراک­ها «نجس» خوانده شده است. یا چه بسا کسی را به پاره کردن شکم دیگری یا شلیک گلوله­ای در مغز خود برانگیزد تا لکه ننگی پاک شود. فرهنگ از مرگ و زندگی قوی­تر است.


در میان جانوران فرو بشری[3] مرگ جز پایان جریان حیاتی، یعنی سوخت وساز و دم و بازدم نیست. امّا در میان نوع بشر « مرگ » چیزی است بسیار معنادار. امّا فرهنگ بر مرگ چیره می­شود و در بستر تاریخ به آدمی زندگی جاودانه می­بخشد. فرهنگ، در شرایط گوناگون، از سویی جلو برآمدن برخی کام­ها را می­گیرد و از سوی دیگر برخی آرزوها را برآورده می­کند.


فرهنگ­های قومی آن چنان نقشی در غنای فرهنگ­ ملی و حتّی قاره­ای دارند که کشورهای اتحادیه اروپا در معاهده ماستریخت[4] (ماده 151) متذکر شده­اند که: «اتحادیه باید برای شکوفایی فرهنگ­های هر کشور عضو - با حفظ احترام به گوناگونی ملی و منطقه­ای - کوشش کرده تا این میراث مشترک، برجسته و قابل استفاده همگان گردد.» منشور حقوق اساسی که در دسامبر سال 2000 به وسیله همین کشورها پذیرفته شده است، تصریح دارد که اتحادیه به گوناگونی فرهنگ­ها، مذاهب و زبان­ها احترام می­گذارد. هدف منشور یکسان­سازی فرهنگ­ها، آنگونه که برخی از حاکمان در کشورهای جهان سوم آرزو کرده و می­کنند نیست! فرهنگ این میراث جهانی بشریت، در همه زمان­ها و مکان­ها یکسان نیست.


هر قاره­ای، هر کشوری و هر شهری دارای ویژگی­هایی است که در قارّه، کشور، شهر و ده دیگر نمی­توان مانند آن را عیناً یافت. به عبارت دیگر، شرایط و مقتضیات جغرافیایی، تاریخی، اقتصادی، خانوادگی، اعتقادی، زبانی، سنتی و هنری هر جامعه­ای باعث می­شود که فرهنگ آن جامعه در عین حال که با فرهنگ بشری هماهنگ است دارای ویژگی­های مختص به خویش باشد و مجموعه این ویژگی­هاست که هویت فرهنگی هر منطقه و جامعه را مرزبندی می­کند.


اقتدار و حاکمیت سیاسی، ممانعت از قانون­شکنی و خروج از حوزه حاکمیت سیاسی و ملی مبنای اصلی تقسیمات سیاسی است. برای دولت­ها به خصوص دولت­های ملی که از قرن 19 پدید آمدند و با مفهوم ملت گره خوردند، حفظ یکپارچگی ملی و ارضی، حیاتی بوده است، آنها عموماً به مسئله قومیت­ها و فرهنگ­های متفاوت از فرهنگ ملی با چشم تردید و بدبینی نگاه می­کنند و ایجاد نوعی هماهنگی میان فرهنگ غالب و فرهنگ اقلیتی که تحت سلطه است همواره از دغدغه دولت­ها در جوامع چندفرهنگی کنونی است. یکی از راههایی که برخی از دولت­ها در پیش می­گیرند؛ سیاست یکسان­سازی فرهنگِ[5] اقلیت در فرهنگ غالب و حاکم می­باشد.


معروف­ترین نظریه در باب یکسان­سازی فرهنگی از جامعه شناس آمریکایی میلتون ام. گوردن [6] است که در سال 1964 در کتاب خود تحت عنوان مشابه­سازی فرهنگی در زندگی آمریکایی منتشر کرد. تحقق این سیاست به دلیل مقاومت اقلیت و گروه مهمان (مهاجرین) برای حفظ حقوق و فرهنگ خود معمولاً مسالمت­آمیز نبوده و به روش دموکراتیک انجام نشده است، لذا منجر به پاکسازی نژادی و یا ژنوسید اعم از فیزیکی، بیولوژیکی و فرهنگی می­شود. قتل یهودیان و سخت­گیری نسبت به آنها در زمان نازیسم، اخراج اعراب از فلسطین توسط صهیونیست­ها، اخراج سرخ­پوستان از سرزمین­هایشان توسط اروپاییان مهاجم، نسل­زدایی در بوسنی و هرزه­گوین و اخراج اجباری توسط صربها، نسل­زدایی در رواندا، ژنوسید فرهنگی و فیزیکی کُردها در ترکیه، سوریه و عراق نمونه­هایی از عدم تحمل یک جامعه اقلیت در کنار جامعه اکثریت است.


نگاه به فرهنگ اقلیت توسط کسانی که سیاست همانندسازی را دنبال می­کنند یک نگاه « خوار انگارانه » است، لذا خواهان کنار گذاشتن آن و همانندی با جامعه اکثریت هستند، اگر خود اقلیتها نیز این نگاه را نسبت به فرهنگ خود داشته باشند آنها نیز به دنبال بهبود وضع خود توسط گروه حاکم خواهند بود. امّا وقتی اقوام در مقاطع مختلف هویت خود را از طریق اضمحلال زبان یا سرزمین یا عامل دیگر در خطر می­بینند برای بدست آوردن آن هویت فرهنگی از طریق برجسته کردن آن عامل به دفاع از خود می­پردازند، این وضعیت حتی در مورد اقوامی نیز که در جوامع با حقوق برابر زندگی می­کنند اما هویت و منشِ فرهنگی خود را در خطر می­بینند دیده می­شود.[7] اما به دلیل تحت سلطه فرهنگ غالب بودن و در اختیار نداشتن ابزار دفاعی جهت حفظ فرهنگ، غالباً این فرهنگ­ها در معرض نابودی قرار می­گیرند. فرهنگی که عامل انسجام و تشخُّص آن ملت بوده و هویت اجتماعی گروه در گرو حفظ آن است، همان ارزشی که به­عنوان یک حق ذاتی بشری نیاز به حمایت جامعه بین­الملل در مقابل حکومتها دارد.


اگر حکومتی با اقداماتی نظیر: منع کاربرد زبان گروه اقلیت حتی در مکالمات خصوصی و انفرادی، نابودی سیستماتیک کتب منتشره به زبان گروه اقلیت، تخریب سیستماتیک یادبودهای تاریخی و مذهبی، منع آموزش به زبان مادری و... به هدف خود یعنی حذف و طرد گروه اقلیت دست نیابد معمولاً به ژنوسید فیزیکی متوسل می­شود.[8]