1- وساطت اجباري دولت
2- در نهاد حمايت ديپلماتيك
3- از طريق حقوق قراردادي
4- رضايت دولت در پذيرش مقررات حمايتي
5- مداخله دولت در تهيه مقررات (بند 7 ماده 2 منشور)
6- اجراي مقررات حمايتي
7- جزئي بودن سيستم سازمانهاي بين¬المللي در حمايت از حقوق بشر
8- مقررات جهاني
9- تلاشهاي منطقه اي
10- ضمانت اجراهاي ناقص
11- بررسي حقوق بين الملل كيفري
12- مشكل دستيابي افراد به مراجع قضايي بين¬المللي در مسائل مربوط به حقوق بشر
13- مسئوليت جامعه بين المللي و مداخله سازمانهاي بين المللي غيردولت
از منظر حقوق عمومی، حقوق اساسی را از آن روی اساسی نامیدهاند که از رابطهای بنیادین، اساسی و اصیل سخن میگوید؛ رابطهای که یک طرف با همه قوا و صلاحیتها و با اقتدار به نام قانون بر اریکه نشسته است و طرف دیگر با تمام استعدادها و خلاقیتها به این دلیل که باید مطیع قانون باشد، در رتبه تابع قرار دارد.
در اواخر قرن هجده میلادی و ابتدای قرن نوزدهم که تجارت برده در افکار عمومی و سپس در موازین بینالمللی امری مذموم جلوهگر شد و آنگاه که شعلههای امید آزادی، حیات و حقوق بشر با تشکیل جامعه ملل و حقوق آزادی، برابری، برادری و همبستگی در سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته شد، دیگر آن سخن کهنه سافل بودن رتبه انسان در مقابل قدرت بی چون و چرا، از صفحه روابط بینالملل رخت بربست و منشور ملل متحد در مقدمه خود بر شأن و منزلت انسان تأکید کرده و در ماده دوم خود از حیطه صلاحیت ملی و حقوق بشر سخن به میان آورد.
امروزه که هزاران سازمان بینالمللی دولتی و غیردولتی در سرتاسر جهان به فعالیتهای گوناگون مشغول هستند و برای مثال نزدیک به سیصد سازمان بینالمللی دولتی در قلمرو امور اقتصادی فعالیت میکنند، جای پرسش است که آیا سازمانهای بینالمللی تضمینکننده حقوق بشر هستند یا تضییع کننده آنها؟ و اگر سازمانهای بینالمللی حامی حقوق بشرند، چه رابطهای با دولتها دارند، دولتهایی که هنوز اقتدار و صلاحیت خویش را حفظ کردهاند.
آیا حاکمیت دولتها هنوز امری بسیط است و یا با پدید آمدن حد و حدودی برای آن شکافی در درونش ایجاد شده است؟ آیا این تحولات آغاز حرکتی به سوی جامعه جهانی واحد است؟ و آیا در حال حرکت به سوی جامعه سازمان یافته و نظم یافته[1] هستیم؟ مکانیزمهای پدیدارشده برای حمایت بینالمللی از حقوق بشر، موضوع حقوق بشر را تا چه حد در قلمرو حقوق بینالمللی وارد کرده است؟ آیا فرد تابع حقیقی و اصیل حقوق بینالملل قلمداد میشود؟
اینها پرسشهایی است که در عرصه تکالیف و مسئولیت دولتها و سازمانهای بینالمللی مطرح میشوند که میبایست تا آنجاکه ممکن است به آنها پاسخ داده شود.
در مقدمه این کتاب، به سیر تحول عوامل مؤثر در حمایت از حقوق بشر و همچنین انواع حمایتهایی که دهههای اخیر جهت حمایت از حقوق بشر صورت گرفته است، اشاره خواهیم کرد و سپس با بررسی حمایت دیپلماتیک و آیینهای حمایتی، به مسئله نهادینه کردن حمایت بینالمللی از حقوق بشر و مداخلات جدید سازمانهای بینالمللی خواهیم پرداخت. سپس شکلهایی از حمایتهای جهانی و منطقهای را بیان میکنیم و به نقش و جایگاه قواعد آمره بینالمللی توجه میکنیم.
با روشن شدن حدود موضوع تحقیق، در قسمت اول کتاب، سیر منطقی مطالعه را به مصادیق کلی بحث که تداوم صلاحیت انحصاری دولتها در حمایت از حقوق بشر است اختصاص دادهایم و سعی کردهایم نشان دهیم که دولتها خواهان حاکمیت مطلق بلامنازع خویش در همه عرصهها حتی در عرصه حقوق بشر هستند تا آنجاکه در موارد نقض حقوق بشر، سعی فراوان دارند تا توجیهی مورد پسند حقوق بینالملل ارائه دهند؛ با این هدف که علاوه بر رفع مسئولیت بینالمللی، از حاکمیت خویش دفاع کنند.
در قسمت دوم کتاب به این مطلب خواهیم پرداخت که آیا با استقرار مکانیزمهای بینالمللی حمایت از حقوق بشر، در حاکمیت و صلاحیت دولتها شکافی ایجاد شده است یا خیر؟ هرچند مکانیزمهای بینالمللی مستقر شده هنوز صلاحیت انحصاری دولتها را بهصورت کامل از میان نبرده است، جزئی بودن سیستم سازمانهای بینالمللی در حمایت از حقوق بشر و نقص اساسی ضمانت اجراهای ناقص، تا چه میزان در دستیابی افراد به مراجع قضایی بینالمللی مشکل ایجاد کرده است.
از این رو مفهوم مسئولیت متقابل مورد ادعای این پژوهش به ثمر مینشیند و در نتیجهگیری نهایی عملکرد سازمانهای بینالمللی غیردولتی نظیر صلیب سرخ جهانی مؤید مدعی قرار میگیرد.